آيداآيدا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

آیدا

تولد بهترين نغمه زندگيم

فرشته کوچولوی خونه ی ما یک ساله شد   در اولین ساعات صبح ٢٨ تیر ماه ١٣٨٩ دنيا صداي گريه كودكي را شنيد كه امروز تنها بهانه براي خنديدن و زندگی کردن  من است . . . امروز را با هم لبخند ميزنيم ....  امروز روز توست عزیزم و من تمام دلتنگیهایم رابه جای تودر آغوش می کشم چقدر جایت میان بازوانم خالیست تولدت مبارک عزیز دل من هوووووووووووووووورا دختر  کوچولوی نخودی من  به دنیا اومد و وجودش به زندگی من و همسرم گرمی دلپذیری بخشید..   ٢٨ تیر ماه یه سال از عمرت گذشت چقدر منتظر این روز بودیم تا یکسالگیت رو جشن بگیریم از حالا منتظر سال بعدیم ..... این ساعتها تداعی کنن...
23 شهريور 1390

کارهای شیرین آیدا

سلام عسل مسلا جیگر میگرا خوشگل خانم واقعا ازت معذرت میخوام که خیلی وقته به وبلاگت سر نزدم آخه سرم شلوغ بود منتقلم کردن به یه قسمت دیگه و تا اینجا جابجا بشم خیلی طول کشد الان کامپیوتر خودمو روشن کردم و یه راست اومدم سراغ شما عزیز دلم یکشنبه باهم رفتیم عروسی قبل اون روز مبعث هم رفتیم تولد ملیسای عزیزم دیگه عادت کردی تو مهمونی ها گریه نمیکنی و هر کی میخواد میری بغلش خوب هم میرقصی و مجلس گرمی میکنی دیروز عزیز دلم دیگه چند قدم برداشتی و خوردی زمین اما خوشحال بودی هی سعی میکردی یه قدم بیشتر برداری بهت که نگاه میکنم انگار دیروز بود که بدنیا اومدی و حالا داری راه میری تو همون نخودی بودی که اگه میخوابوندمت و ساعتها جا به جات نمیکر...
23 شهريور 1390

مریض شدن آیدی گلم

سلام به یکی یه دونه دردونه خونه ما صبحت بخیر عزیز دلم پنجشنبه که مامان جون اینارو برای افطار دعوت کرده بودیم موقع افطار مامان جون یه دفعه گفت وای آیدا چه تبی داره خلاصه برات دارو  دادیم تبت رو اندازه گرفتیم شد 38.1  پاشویه کردیم برات اما پایین نیومد اصلا ندونستیم چطور افطار خوردیم که وقتی به خاله لیلا زنگ زدم اون گفت شیاف استامینوفن استفاده کنی زود خوبه میشه که اره جواب داد وتبت پایین اومد اما نیمه های شب بازم هم تبت بالا رفت تا صبحاصلا خوابم نیومد و هر ساعت درجه بدنت رو اندازه میگرفتم تا صبح با دایی جون رفتیم اورژانس اخه بابایی نبود با دوستاش رفته بود بیرون رفته بودن جلفا که ماهی بگیرن برات ماهی بدم بخوری تو اروژانس دک...
23 شهريور 1390

دل نوشته یه مامان بد

سلام به همه مامان ها دو سه روزه خیلی از دست خودم ناراحتم آخه آیدای مامان همش بهونه میگیره نمیدونم از هوای گرمه که این روزها گرما بیداد میکنه یا یه هفته مونده بودم خونه پیش عروسکم بودم حالا ناراحته و شبا خوب نمیخوابه  منم که از سر کار اومدم کلی کار داشتم شنبه  سرش داد کشیدم خدا منو بکشه دختر نازم آروم بغض کردی و رفتی تو آشپزخونه داشتی برای خودت بازی میکردی که یه دفعه صدای گریتو شندیم دیدم چی انگشتشت مونده لای در کابینت الهی مامانت لال بشه  که دیگه سر دخترش داد نکشه خیلی هول کردم عزیزم نمیدونستم چیکار کنم به همه زنگ زدم به دختر خاله لیلا به مامان جون به بابایی که داشت پس می افتاد عوضش اونم سر من داد کشید ...
23 شهريور 1390

گل گلاب من

سلام گل مامانی یه دونه دردونه ببخشید که خیلی وقته وبلاگتو آپ نکردم اخه خودت میدونی مامانی سرش شلوغه ، کار خونه، کار اداره ،‌آیدا داری ،‌شرمنده که نیومدم تا خاطراتت و بنویسم و اما حالا ،‌حالا که دارم مینویسم با عشق مینویسم پس تو نیز با عشق بخوان..هر زمان که دوست داشتی بخوان..و من نگاهم به آینده ای روشن استتا شاید روزی با دیده ی بیناتر از امروز بازهم بنویسم  دختر نازنینم زندگیت را دوست داشته باش انچنان که شایسته است دیروز رفته بودیم عروسی ،‌عروسی عارف اینقدر خوشحال بودی و رقصیدی تا رسیدیم خوابت برد وقتی به اونا نگاه میکردم گفتم خدایا الان پدر و مادر عروس و داماد چه احساسی دارن که دختر ...
23 شهريور 1390

بازم آیدای گلم مریض شد

سلام به دختر نازنینم به کوچولوی بینهایت خواستنی من صبحبت بخیر گلم امیدوارم امروز بهتر شده باشی اخه عزیزم نمیدونم چرا بازم دو سه روزه تب داری تبت خیلی بالا بود به حدی که دیگه قرص و شربت اونو پایین نیاورد مجبور بدویم با پاشویه و شیاف تبت رو قطع کنیم تا شنبه بشه ببرمت پیش دکترت الهی من دورت بگردم اخه چرا تو این بیست روز دو بار تب کردی مامانو جون میگه اخه داره بازم مثل دفعه قبل مرواردید هاشو در می اره اخه بعد از کلی درد و زحمت چند روزه دخمل دخملی من دو تا مروارید در آورده خلاصه دیروز بردمت دکتر ازت آزمایش خون  گرفتن نمیدونی چه جیغهای بنفشی مییکشیدی و گریه میکردی  الهی من قربون اون اشکات بشم الهی به جای تو از من خون میگرفتن ول...
23 شهريور 1390

کارهای جدید آیدا

سلام به گلاب گلاب عزیز دلم دخترم آنقدر چیزها اطرافمون  اتفاق می افته که نمیدونم از کجا بنویسم مثل اینکه داریم در فیلمی بازی میکنیم و زمان تند تند در حال گذر هست و یا اینکه روزها کوتاه و کوتاهتر میشوند و   این قافله عمر عجب می گذرد ... و من نمیدانم از کدامشان برایت بنویسم مثل خیلی‎های دیگر این روزا خیلی شلوغی میکنی  اخه  راه میری و کلی‌ کارای جالب و جدید میکنی‌ میری تو آشپزخونه و وسایل تمام کمدها و کابینت ها رو میرزی بیرون اون روزی ظرف فلفل رو خالی کردی روز بعد هم لپه ها رو ریخته بودی و باهاشون بازی میکردی اخه بهت میگم نکن   ولی آخه تو که معنی حرفمو متوجه نمی شی. شاید خوب می فهمی و می...
23 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیدا می باشد