آيداآيدا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

آیدا

گل گلاب من

1390/6/23 12:05
577 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل مامانی یه دونه دردونه

ببخشید که خیلی وقته وبلاگتو آپ نکردم اخه خودت میدونی مامانی سرش شلوغه ، کار خونه، کار اداره ،‌آیدا داری ،‌شرمنده که نیومدم تا خاطراتت و بنویسم و اما حالا ،‌حالا که دارم مینویسم با عشق مینویسم پس تو نیز با عشق بخوان..هر زمان که دوست داشتی بخوان..و من نگاهم به آینده ای روشن استتا شاید روزی با دیده ی بیناتر از امروز بازهم بنویسم  دختر نازنینم زندگیت را دوست داشته باش انچنان که شایسته است

دیروز رفته بودیم عروسی ،‌عروسی عارف اینقدر خوشحال بودی و رقصیدی تا رسیدیم خوابت برد وقتی به اونا نگاه میکردم گفتم خدایا الان پدر و مادر عروس و داماد چه احساسی دارن که دختر و پسرشون داره از پیششون میره بعد فکر کردم گفتم اگه من یه روز یه لحظه آیدای نازم رو نبینم چه احساسی دارم دیگه هیچی از عروسی نفهمیدم همش رفته بودم تو فکر جدایی از تو بعد فکر کردم واقعا اگه من جای اونا بودم چیکار میکردم هر چی با خودم کلنجار رفتم نشد که نشد به خدوم گفتم حالا اگه یه روز اومد و گفت مامان جونم قلبم به تاپ تاپ و افتاده  و عاشق شدهمیخوای چیکار کنی  ميخواي بگي مامان جون آیدای گلم  با عشقت نري بيرون يا اگه خواستي بري منم با خودت ببر ...........بازم يه قدري فكر كردمو ديدم اينم منطقي نيست نميشه كه دو تا عاشقو دل داده جلوي من نگاه عاشقانه ردو بدل كنن ، عمرا پسره روش بشه جلوی من منی که تو رو سفت و سخت چسبیدم یه نگاه بهت بکنه چه برسه از نوع عاشقانش   ولي بازم اين فكر دوري لعنتي تو دست از سرم بر نداشت فكرم دوباره يه كم رفت دور تر

فکر کردم مگه میشه تو رو برای همیشه پیش خودم نگه دارم ؟

نه نميشه اصلاً اين يه خود خواهيه  بالاخره تو هم ميخواي عروس بشی خودش هم یه عروس ناز نازی  ، ني ني داربشي و به آرزوهات برسي ..... ديدم نه نميشه پرو بازي فايده اي نداره اوني كه بايد كوتاه بياد منم پس تصميم گرفتم خودمو و خودت را به دست سرنوشت بسپارمو  و از فكر دلتنگي دوري تو دلم میخواست بزنم زیر گریه و کلی گریه کنم اخه من طاقت دوریتو ندارم ولی اونجا که نمیشد عروسی بود اخه

الان که دارم مینویسم برات دلم ميخواست که ای کاش دنياي من و تو هم يه دنياي كارتوني بود اونوقت من تورو  سحر ميكردم و براي هميشه پيش خودم نگه ميداشتم ولی دنیای ما یه دنیای واقعیه و از واقعیات هم نمیشه گذشت و همین که کنارم هستی و همین که کنارت دارم نفس میکشم همین که تو میخندی و منم با خنده هات دلم ضعف میره همین که چشمای قشنگت  تو چشمای من زل زده و  نگاهت پناه دل خستمه من حتی به این حدشم راضیم که باشی کنارم بمونی فقط واسه من ،‌ فقط بودنت کافیه و بهم حس دلدادگی میده و با بودنت  داری لحظه هامو رقم میزنی فقط بمون کنارم دیگه هیچی ازت نمیخوام همین بسمه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیدا می باشد