دل نوشته یه مامان بد
سلام به همه مامان ها
دو سه روزه خیلی از دست خودم ناراحتم آخه آیدای مامان همش بهونه میگیره نمیدونم از هوای گرمه که این روزها گرما بیداد میکنه یا یه هفته مونده بودم خونه پیش عروسکم بودم حالا ناراحته و شبا خوب نمیخوابه منم که از سر کار اومدم کلی کار داشتم شنبه سرش داد کشیدم خدا منو بکشه دختر نازم آروم بغض کردی و رفتی تو آشپزخونه داشتی برای خودت بازی میکردی که یه دفعه صدای گریتو شندیم دیدم چی انگشتشت مونده لای در کابینت الهی مامانت لال بشه که دیگه سر دخترش داد نکشه خیلی هول کردم عزیزم نمیدونستم چیکار کنم به همه زنگ زدم به دختر خاله لیلا به مامان جون به بابایی که داشت پس می افتاد عوضش اونم سر من داد کشید و عصبانی شدکه چرا مواظبت نبودم و اگه یه اتفاقی می افتاد چی وای اصلا فکرش رو هم نمیتونم بکنم اونوقت من باید بمیرم عزیزم امیدوارم وقتی بزرگ شدی و داری وبلاگتو میخونی منو بخشیده باشی
عزیز دل مامانی
جا داره از اینجا هم از خاله لیلا تشکر کنی به خاطر هدیه قشنگشونکه برای تولدت خریده بودن