کارهای شیرین آیدا
سلام عسل مسلا جیگر میگرا خوشگل خانم
واقعا ازت معذرت میخوام که خیلی وقته به وبلاگت سر نزدم آخه سرم شلوغ بود منتقلم کردن به یه قسمت دیگه و تا اینجا جابجا بشم خیلی طول کشد الان کامپیوتر خودمو روشن کردم و یه راست اومدم سراغ شما عزیز دلم
یکشنبه باهم رفتیم عروسی قبل اون روز مبعث هم رفتیم تولد ملیسای عزیزم دیگه عادت کردی تو مهمونی ها گریه نمیکنی و هر کی میخواد میری بغلش خوب هم میرقصی و مجلس گرمی میکنی دیروز عزیز دلم دیگه چند قدم برداشتی و خوردی زمین اما خوشحال بودی هی سعی میکردی یه قدم بیشتر برداری بهت که نگاه میکنم انگار دیروز بود که بدنیا اومدی و حالا داری راه میریتو همون نخودی بودی که اگه میخوابوندمت و ساعتها جا به جات نمیکردم حتی یه سانت هم نمیتونستی جا به جا بشی اما حالا مگه میشه یه لحظه یه جا نگهت داشت حتی توی خواب هم مدام در حال وول خوردنی و میخوای حرکت کنی و بری
به زور ساعت 12 شب میخوابونمت فدای اون چشمای معصومت بشم شرینک من دختر خوشبوی من حالا که دارم اینارو برات مینویسم دلم برات تنگ شد کاش میتونستی پرواز کنی و بیای پیشم و من اینقدر بوست کنم که سیراب بشم
خدای اطلسی ها با تو باشد
پناه بی کسی ها با تو باشد
تمام لحظه های خوب یک عمر
بجز دلواپسی ها با تو باشد
راستی بهت نگفتم خیلی هم لج بازی وقتی میگم بیا مامانو بوس کن تا خستگیم در بره تا دل خودت نخواد نمیای و لج بازی میکنی که به زور نمیشه ولی وقتی خودت بخوای می آی پیشم حتی دیروز که هوا کمی گرم بود و تو خوابت نمیومد نصف شب داشتی بوسم میکردی الهی من قربونت برم
خودکار و کاغذهای بابا رو هم بر میداری رو چون بلد نیستی مثل اون رو کاغذ بنویسی صورت و دستهای خودتو مینویسی فدای نوشتنت بشم من