آيداآيدا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

آیدا

ســـــــــــــــــــلام جيگر طلاي خودم

صبح سر زمستونیت بخیر عزیزم از وقتی رسیدم سرکار احساس کردم دلم گرفته خودمو مشغول کردم دیدم نمیشه حس کردم دوریت امروز برام سخت شده حس کرم فقط تو رو میخوام خب اخه حق دارم دلم برات تنگ بشه چون هر روز نسبت به روز قبل بزرگتر و خوشگل تر و خانمتر میشی این روزا هی میگی مامانی  و میپری تو بغلم انگار تمام خوبیهای دنیا رو بهم دادن  میدونم که نمیدونی وقتي اينهمه عشق كه نثارم مي كني ......... منو مي بري به آسمونها به اونجايي كه هيچكس و هيچ چيزي نمي تونه ببره منو وقتی بهت میگم مامانی قشنگه میگی ایه (آره) میگم کجاش قشنگه صورتمو نشون میدی دستامو نشون میدی و زودی بوسم میکنی چند روزه که با این کارات منو غرق احساس کردی یه احساس خوب ،احسا...
17 بهمن 1390

هیجدهمین ماه آفرینش

سلام پرنسس مامان امروز دختر گلم وارد هیجده ماهگی شدی یعنی یک سال و نیم از زندگیت گذشت هر روز شیرین تر و قشنگ تر از روز قبل میشی و زندگی ما رو هر لحظه شاد و شادتر میکنی فردا هم قراره ببریمت برای واکسن ١٨ ماهگی و این کابوس هم تموم بشه این گلها هم برای ماهگردت عزیزم و بالاخره کابوس واکسن ۱۸ ماهگی رسید خدا رو صدهزار مرتبه شکر همه چیز بخیر گذشت البته یکم سخت بود  روز اول بعد از ظهر نتونستی راه بری ولی دخترم  اونقدر شجاعه که همه چی رو پشت سر گذاشت و دیروز هم یه کوچولو پاتو میکشیدی ولی همه چی تموم شد و با موفقیت این مرحله از زنگی گلم هم پشت سر گذاشتیم   قد : ۸۲ سانتی متر وزن : ۱0 کیلوگرم دورسر: ۴7 سا...
1 بهمن 1390

سالگرد عقد بابایی و مامانی

سلام خوشگلم صبح سرد زمستونیت بخیر امروز سالگرد ازدواج من و بابا هست ولی 7 سال پیش(19 دیماه 83) این روز خیلی سردتر بود و یخبندان که ما باهم عقد کردیم 7 سال است که با بابایی داریم زندگی میکینم به سر و کله هم زدیم ،آشتی کردیم و...... اما از وقتی خدای مهربون تو رو به ما داد زندگیمون  خیلی خیلی خوب شده عاشقانه تر شده اخه بابایی عاشق بچه هاست دیگه هیچ کس نمیتونه با حرفهای غیر مربوط و بی ربطش خونمون و بلرزونه و ما سه تایی با خیال راحت میشینیم دور هم و با هم خوش میگذرونیم عزیز من زندگی خیلی خیلی سخته مخصوصا وقتی زندگی مشترکی رو با یه جنس دیگه شروع کنی سخت است ولی من سعی کردم بابایی رو درک کنم هر چه در توان داشتم برای حفظ زندگیمون ا...
20 دی 1390

سه هفته تاخیر

سلام عروسکم سلام عشق من خیلی وقته که به وبلاگت سر نزدم خودت میدونی اخه کمی کسالت داشتم (ولی همانقدر که به فکر خودتم به فکر وبلاگت هم هستم ) ولی خدا رو شکر با مهربونی های تو با بوسه گاه و بیگاهت خیلی زود خوب شدم قربون اون قلب مهربونت برم تا میگفتم مامانی اوخ شده زودی میپریدی بغلم و بوسم میکردی شب هم وقتی برای خوردن شیر بیدار میشدی زودی بوسم مییکردی و نازم میکردی فدات بشم تو خواب هم فکرت پیش من بود این بود که من زود خوب شدم اخه باید به خاطر تو قوی باشم همیشه دوست دارم یه مادر خوب باشم و از خدا میخوام این توانایی رو به من بده که بتونم مادر خوبی برات باشم امروز که بعد از سه هفته سر کار اومدم صبح کلی گریه کردی برای منم جد...
18 دی 1390

ادامه سرما خورگی گلم

سلام عشق مامانی نمیدونی این چند روز چی کشیدم عزیزم  وقتی یکشنبه از سر کار رفتم خونه مامان جون کنم آیدا به شدت حالش بده و اسهال و استفراغ داره بردمت دکتر گفت باید تو خونه بهش برسی 5 روز این ادامه داره نمیدونی چقدر گریه کردم یک ساعت تمام برات گریه کردم اخه گناه داری دلم نمی اومد تو رو تو این حال ببینم شب هم که خیلی بد شدی به خاله لیلا زنگ زدم گفت بیا ببریم بیمارستان صبح که رفیم بیمارستان خانم دکتر گفت که آب بدنش تموم شده و باید سرم وصل کنی بازم من شروع کردم به گریه کردن وقتی خاله لیلا تو رو  از من گرفت و گفت بیرون اتاق باشم تا  بتونن بهت سرم وصل کنن تو خیلی گریه کردی و نگاهت پر بود از تنهایی و ترس حاضر بودم نصف عمرم رو ...
21 آذر 1390

سرماخوردگی عروسکم

سلام زندگی مامانی صبحت بخیر عزیزم گل مامانی بازم سرماخورده هم سرماخورده هم یه مریضی دیگه که عمو دکتر گفت ویروسی دیروز که میخواستم بیام سر کار هر چی خورده بودی یهو بالا آوردی خلی دلم برات میسوزه اخه گناه داری دیروز داشتم وقتی تو خواب نگات میکردم میگفتم خدایا هرچی مریضی آیداس، من بگیرم هر چی شکمش درد میکنه ،شکم من درد کنه مگه نمیشه من مامانشم نمیتونم ببینم عشق من داره اینطوری گریه میکنه اخه دلم براش کباب میشه دکتر هم گفته نبریمت بیرون باید چند روز خوب استراحت کنی اخه من چطوری تو رو نبرم بیرون وقتی صدای  عزاداری میشنوی زودی میگی دست دست همون دسته خودت هم سینه میزنی میگی زودی بیریم بیرون تا تو دسته  ببینی(خد...
21 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیدا می باشد