ادامه سرما خورگی گلم
سلام عشق مامانی
نمیدونی این چند روز چی کشیدم عزیزم وقتی یکشنبه از سر کار رفتم خونه مامان جون کنم آیدا به شدت حالش بده و اسهال و استفراغ داره بردمت دکتر گفت باید تو خونه بهش برسی 5 روز این ادامه داره نمیدونی چقدر گریه کردم یک ساعت تمام برات گریه کردم اخه گناه داری دلم نمی اومد تو رو تو این حال ببینم شب هم که خیلی بد شدی به خاله لیلا زنگ زدم گفت بیا ببریم بیمارستان صبح که رفیم بیمارستان خانم دکتر گفت که آب بدنش تموم شده و باید سرم وصل کنی بازم من شروع کردم به گریه کردن وقتی خاله لیلا تو رو از من گرفت و گفت بیرون اتاق باشم تا بتونن بهت سرم وصل کنن تو خیلی گریه کردی و نگاهت پر بود از تنهایی و ترس حاضر بودم نصف عمرم رو بدم ولی تو رو تو این حال نبینم ولی بالاخره کارشون تموم شد و تو رو آوردن تو یه اتاق دیگه پیش خودم تو کم کم رو پاهای مامانی خوابت برد و وقتی سرم تموم شد برگشتیم عزیزم این چند روز خیلی روزای بدی بود چون بعلت داروها همیشه کسل و خواب آلود بودی و منم دلم برات میسوخت که این آیدای شیطون من که تا موقع خواب همش در حال حرکت و جنب و جوش بود یک دفعه ساکت شده و حوصله نداره ولی خدا رو شکر پس از یک هفته دیگه الان به کل حالت خوب شده از خاله لیلا هم به خاطر همه زحماتش متشکریم .
اینم از عکست