آیدا سیزده بدر 92
عزیز دلم ،زیباترینم ،وقتی تو رو درونم حس کردم وقتی به قول خودت پرشته مهلبون ( فرشته مهربون ) واسم خبر آورد داری مادر میشی یه حس خوب و گرمی رگهامو پرکرده بود اصلا باور نمیکردم دارم مادر میشم ....مادر ..... مادر.....میدونستم خدا بهم یه دختر میده حالا از کجا نمیدانم ........وقتی خودت مادر شدی اونوقته که احساس منم میفهمی فقط از خدا خواستم سالم باشی و مهربان و یه دختر زیبا و بینظیر
بعدش هم اسمت رو گذاشتیم آیدا :آ ..آرزوهای من ..ی یگانه هستی من ....د دنیای من ..و بالاخره الف آخر ....آرامش من
دختر عزیزم عاشقانه دوستت داریم.
تعطیلات امسال خیلی خوب و کلی بهمون خوش گذشت سیزده بدر هم رفتیم باغ شوهر خاله من همون که تو بهش میگی ( عمولی ) باغش خیلی خوب بود چون اولین مسافرای امسالش هم ما بودیم تمیز و قشنگ بود همه درختا پر بودن از شکوفه های قشنگ به همه جا سرک میکشدی و با خودت بازی میکردی اخه عزیزم تو کوچک ترین عضو باغ بودی و بچه های دیگه وقتی وسطی و .... بازی میکردن میگفتن آیدا بلد نیست و به قول خودت چوچولو ئه
عصرش هم تولد سالار بود سالار عزیز ایشاله تولد 120 سالگیت
و این بود سیزده به در ما
آیدا و خاله جون
آیدا و باباش
آیدا و ثمین
تولد سالار
عکسای یک هفته پس از سیزده بدر باغ باباجون