اولین پست سال 92 و اولین روز کاری مامان در تاریخ 10 فروردین
سلام به بهار و زیبایی هایش
عزیز دل مامان سال 91 هم تموم شد و امسال سومین نوروز سه نفره مان بود و من خوشحالم که تو در کنارمونی و با شیطنهات و حرفهای شیرینت به ما آرامش میدی و ما لحظه لحظه از بزرگ شدن و در کنار تو بودن لذت میبریم
بعد از سال تحویل باهم رفتیم خونه مادر بابا و از اونجا رفتیم خونه باباجون و تو کلی از باباجون و دایی جون عیدی گرفتی با اینکه عیدهامون رو داده بودن ولی برای برای دوم به تو عیدی دادن و تو کلی ذوق زده بودی و بعد هم باهم رفتیم خونه بزرگترهای فامیل عید دیدنی
روز 4 فرودین برخلاف عیدهای قبل که بابایی مخالفه روزهای عید و تابستونا بریم سفر به علت شلوغی جاده ها و ....... ، تصمیم گرفتیم چند روزی رو دور از خونه باشیم و استراحت کنیم و به اتفاق دوست بابایی رفتیم رامسر و چند روز شمال بودیم و تو هم که عاشق آب و آب بازی تا رسیدیم و دیدی هوا سرده کلی گریه کردی که چرا اومدیم اینجا زود باش میخوام سوار هواپیما بشم برم ترکیه دریا ، فدات بشم که عاشق دریا شدی
برگشتی بهم میگی خودم برم سوار هواپیما بشم میگم اخه دخترم تو که پول نداری و شما در جواب میگی خوب خودت بده میگم من تو کیفم پول ندارم بیا نگاه کن و تو میگی خوب تارتت ( کارتت ) رو بده میدم بکشن رو دستگاه و ما کلی به حاضر جوابی های تو میخندیم و از بودن هر لحظه در کنارت خدا رو شکر میکنم
امروز بعد از11 روز اومدم سر کار هم برای تو سخت بود و بابایی میگفت کمی نارحت بودی که من پیشت نبودم و هم برای من سخت بود که بازم تو رو گذاشتم و اومدم سر کار الهی من فدات شم