دل تنگي هايم براي آيدا گلي
بعضي وقتها سره كار دلم برات يه ذره ميشه... براي حرف زدنت... حركت چشم و ابرو و دستات موقع حرف زدن، ....كه البته همگي به سبك نوزاد 10 ماهه هست و پشيمون مي شم كه ديشب كه داشتي حرف ميزدي و جيغ ميكشيدي (اد بد بابا ما ما و............) چقدر دلم ميخواست دو دقيقه ساكت ميشدي!!!وبهت ميگفتم ايداي ناز من ساكت امروز اعصاب ندارم ها خدايا حالا حتما ميگي چقدر تو عجيبي موجود دوپا!!! تكليفت با خودت هم مشخص نيست نه!!! ... نميدوني كي بايد از چيزي خوشت بياد و كي نه كي بايد نارحت بشي و كي خوشحال و كي بايد داد بكشي و كي آروم باشي و.......................
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟ پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم تنهاییت برای من … غصه هایت برای من …دلتنگيهايت براي من همه بغضها و اشکهایت برای من .. بخند برایم، دلم برایت تنگ شده دخترکم.....