حرفهای دلم به دختر نازم
سلام قشنگنرین ترانه ام
امروز میخوام در مورد وقتی باهات صحبت کنم که هنوز خدای مهربون تو رو بهم نداده بود اون موقع ها وقتی مامانها رو میدیدم که یه کوچولو هم دارن در مورد مادری و بچه داری عقاید و افکاری روشنگرانه داشتم و کلی سخنرانی میکردم یکی از جمله ها این بود (من نمیدونم چرا این خانمها وقتی مامان میشن اینقدر هپلی میشن ) دیده بودم زنهایی رو که همیشه خوش تیپ هستن ،آرایش کردن،کفش و لباساشون مرتبه ،ابروهاشون مرتبه خلاصه همه چیزشون مرتبه و اما بعدها که میدیدمشون یه مانتوی گل و گشاد پوشیدن و شلوارشون مدتهاست شسته نشده ،یه روسری نخی که گره اش تا حوالی گوششان رسیده ،ناخن هاشون از ته گرفته شده و ابروهایی که رنگ آرایشگاه بخودش ندیده و هیبتی شبیه چوب لباسی که بیش از حد تحملش به آن کیف و وسایل آویزان کردی و در این وسط بچه ای بهچشم میخوره که لپاش گل انداخته لباساش مرتبه و با چشماش داره همه جا رو نگاه میکنه همیشه فکر میکردم من اینطوری نخواهم بود فکر میکردم همش ناشی از بی سلیقگی خانمها ست مگر ماهی یه بار آرایشگاه رفتن چقدر وقت میگیره اما حالا میدانم حالا میدانم که اگه تو رو میذارم پیش مامانم و میرم سرکار تا تو رو ببینم 1000 بار زنگ میزنم و حالت رو می پرسم اما حالا میدانم این گوگولی ها اینقدر روسری را میکشن که نمیگذارن همین روسری نخی هم روی سر مرتب بمونه چه برسه به شال و روسری های ابریشمی ،وقتی هم میخوام روسری رو رو سرم مرتب کنم و نذارم بازش کنی چنان جیفهای بنفشی میکشی که هر کی نداند فکر میکند اتفاقی وحشتناک افتاده ، حالا میدانم هر جا بری باید چند کیلو بار اضافی با خودت ببری خلاصه همه اینها رو نمیدانستم اما حالا میدانم
گاهی وقتها فکر میکنم که آیا تو را خودخواهانه بزرگ میکنم بعد میبینم که تقریبا همه مادرها همین کار را میکنند اما برای خودشان در بزرگ کردن دلایلی مخصوص خود دارند و همه هدفمان یکی است «بزرگ کردن فرزندانمان»
من با تو که الان 15 ماهه هستی هیچ چیز را کار نمیکنم با تو زبان دوم حتی زبان اول را نیز تمرین نمیکنم دنبال کتابها یا برنامه های برای تقویت هوشت نیستم سعی نمیکنم کلمات یا جملات را با تو تمرین کنم عوض تمام اینها وقتی از سر کار برمیگردم میرم رو تخت وآنقدر قل میخوریم و تو رو قلقلکت میدم و آنقدر میخندیم که از خنده بیهوش میشویم وقتی تو با عروسک هایت حرف میزنی و ادای حرف زدن در می اوری من هم مثل خل و چل ها با تو در مورد کارم ، اب و هوا و ...... حرف میزنم یا مثلا آهنگ میزارم و با تو ادای خواندن ترانه را در می اوریم ، عروسکت را که آهنگ دارد باز میکنم و با آن میرقصیم و مثلا میخوانیم همه اینها برای این نیست که روانشناس ها گفته اند که با بچه حرف بزنید تا او هم حرف بزند نه برای اینکه دوست دارم صدایت را بشنوم
من کاری ندارم که متخصصین هوش چی گفته اند یا روانشناس و ..... من دارم تو را بزرگ میکنم نه فرزند آنها را من دوست ندارم با تو به زبان دوم حرف بزنم که بقول روانشناسان وقتی مدرسه میروی باهوش شوی و همه چیز را زود یاد بگیری و............
من یک بچه خوشحال و بازیگوش و معمولی مثل آیدای خودم را به بچه ای با کلی معلومات ترجیح میدهم
دوستت دارم نه بهتر بگویم عاشقت هستم با تمام بداخلاقیهات ، بازیگوشیهایت و شیطنت های خطرناکت که گاهی وقتها به انفجار صدای من و حتی مامان جون پر از حوصله هم میرسه و هر روز خدای بزرگ را صدها یا نه هزار بار شکر میکنم که از بین همه فرشتهای ناز نازی تو شیطون بلا رو برام فرستاد و همیشه این را بدان که هم تو را و هم خدای تو را دوست دارم
بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند
چون من که آفریده ام از عشق جهانی برای تو