امان از دست دندون در آوردن
دخملي گلم چی شده مامانی چند شبه تا صبح بیقرار بودی و اشک ریختی و ما هم از ناراحتی تو ناراحت شدیم
عزیزم کاشکی با اون زبون کوچولوت و با اون صدای قشنگت می تونستی به مامانی و بابایی بگی که چی تو رو ناراحت میکرد که این همه اشک ریختی عزیز دلم. من و بابایی هر کاری میکردیم که تو احساس راحتی کنی ولی باز گریه و بیقراری می کردی من گفتم نکنه یک حشره کوچولو نامرد این جوجو رو گاز گرفته، بابایی میگفت شاید خواب بد می بینه كه بالاخره مامان جون گفت نه داره دندون در مياره امروز با دكترت تماس ميگيرم تا بريم پيشش ماماني شايد يه دارويي چيزي بده تا بخوابي اخه خيلي اذيت شدي
تاريخ شنبه 31 ارديبهشت 1390
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی