پایان سال 92
مهربانم اي خوب
ياد قلبت باشد،
يک نفر هست که دنيايش را
همه هستي و رويايش را
به شکوفايي احساس تو پيوند زده
و دلش مي خواهد
لحظه ها را با تو به خدا بسپارد
مهربانم اي خوب
يک نفر هست که با تو
تک و تنها با تو
پر انديشه و شعر است و شعور
پراحساس و خيال است و سرور
مهربانم
اين بار ياد قلبت باشد
يكنفر هست که با تو
به خداوند جهان نزديک است
و به يادت هر صبح
گونه سبز اقاقي ها را
از ته قلب و دلش مي بوسد
و دعا مي کند اين بار
که تو با دلي سبز و پر از آرامش،
راهي خانه خورشيد شوي
و پر از عاطفه و عشق و اميد
به شب معجزه و آبي فردا برسي...
اینقدر مطلب برای نوشتن دارم که نمیدانم از کجا شروع کنم من نمیدونم چرا زمان این روزها تند میگذره یا همیشه این طور بوده
دختر نازنیم نفس مادر مثل همیشه باید بگم شرمندم از اینکه اینقدر دیر به دیر از خاطراتت مینویسم
مونسم،همه کسم،نفسم... با سن کمت با صبوری همراهم هستی وقتی خسته از سر کار برمیگردم میگی دانم ( جانم ) بیا بوست کنم خستگیت بره یا میگی حاطیه ( خاطره ) من اصلا سرو صدا نمیکنم میبینی چقدر بزرگ شدم بعضی وقتا هم وقتی کمی عصبانی میشم و باهم دعوا میکنیم یا برات اخم میکنم با یه ببخشید تو که تازگی ها یاد گرفتی چطور با یه ببخشید همه چی رو ختم به خیر کنی ،دعوامون تموم میشه و اخر شب هم من پشیمون از کرده خود و با خودم میگم کسی که تو رو داره چی کم داره؟؟زندگیم،روزا و شبام از تو رنگ گرفته و جون داره.عزیزکم،این زمستونم گذشت و داره بهار میاد. میدونم با تو قشنگ میگذره....همیشه اینطوری نبود از وقتی روزهام قشنگ شدن که تو بهشت رو به کنج دلم ترجیح دادی و شدی آرام زندگیمان نفسمان و عشقمان .
عاشق اون آرامشی هستم که وقتی دستای کوچیکت دستام رو میگیره و آرام جانم میشه با یه حس غریب ، حسی که هنوز با اینکه 4 سال گذشته بازم با من غریبه ، حس مادری حس اینکه همه کس دخترکم شده ام و او هم آرام جانم و از آن روز که خدای بزرگم تو را به من داده با خودم و خدای خودم عهد کردم تا زمانی که جان در بدن دارم همه کست باشم و پناهت بعد از خدا چون میدانم او هوایت را حسابی دارد عزیز دلم
و اما....... روزهای آخر سال که همه جا پر از حال و هوای عید است ما هم مثل همه در حال خانه تکانی و تمیز کردن هستیم خلاصه این روزها که همه چیز بوی بهار می دهد دلم میخواهد خانه تکانی کنم در دلم..در همه چیز...دلم میخواهد یک چیزهایی را از خانه اش بیرون بیندازم و دیگر برایش جایی نگذارم که سال آینده دوباره بخواهد دغدغه ذهنم باشند و دلم را پر ازآشوب کنند میخواهم حساسیتهای بیجای زندگیم را از دلم بیرون کنم حتی بعضی از آدمها رو آنقدر که دست ذهن و روحم هم بهشون نرسه
بهار آمده است ؛ با سبد هاي شکوفه
آمده است تا روح مان را تازه كند.تا در لحظات احسن الحال،به مهرباني سفر كنيم.
يک سال ديگر بزرگ شدي .
سالي ديگر و آغازي دیگر
خداوندا به اميد تو!
مثل همه سالها هنگام تحویل چشمهایم را خواهم بست و ارزوهایم را تند تند برای خدای خودم خواهم گفتتا سالی داشته باشیم پر از خوبی و خوشی و سلامتی همه عزیزانم که دوستشون دارم و دوستمون دارند .
بگذاریم بوی بهار قبل از نو کردن خانه هایمان دلهایمان را دریایی کند...
آیدا به روایت تصاویر در این چند ماه
آیدا و یلدا
آیدا در تولد بابایی با کیک انگری بردز به سلیقه آیدا
به قول دوست عزیزم سارا چقدر شباهت