یک عدد آیدای بی حوصله و مریض
سلام بر زیبا ترینم
دختر خوبم این چند روزه حسابی مامانو ترسوندی آخه چهارشنبه که از سر کار که اومدم دیدم تب داری گفتم اگه ببرمت دکتر آنتی بیوتیک میده اونم بدن و ضعیف میکنه زنگ زدم به خاله لیلا گفت بهش استامینوفن بده ایشاله زود خوب میشه ولی تا صبح بالای سرت بودم از 40 درجه تبت پایین نمی اومد بالاخره بردیمت دکتر دو تا آمپول برات نوشتن که زدیم و تا سه ساعت به خاطر اون گریه کردی دایی جون رو دیدی داغ دلت تازه شد و گریه کردی باباجون و دیدی یه بار تا آخرش بابا علیرضا که از بیرون اومد گفت برا خانم دکتر 3 تا آمپول بزرگ زدم دلت آروم شد ولی آیدای دیگه باید بغلت میگرفتیم تا کاراتو میکردی اخه بقول خودت که میگفتی(نوخوشام من) مریضم من ،وقتی مریض میشی کلی برای خودت ناز داری و تا چند روز باید نازتو بکشیم با دارو خوردت مشکل داری و باید به هر ترفندی شده دارو رو به خوردت بدیم یه روز چشاتو میبندیم یه روز جایزه میدیم بهت و ....... شب که بالا سرت بیدار بودم و هی دمای بدنت رو چک میکردم با خودم گفتم چقدر تجربه مادر شدن عجیبه ! این دوروزه که دخترم سرماخورده و تب داره ، انگار به تن من خراشی کشیده میشه . تا صبح بغلش کردم و با هم خوابیدیم . الان هم چشمهام پر از اشک شده بابایی میگه ای مامان لوس
خلاصه الان درست 6 روزه ولی از دیروز بهتر شدی و کمی سرحال بودی و من هم با هر خنده تو شاد میشدم شب موقع خواب وقتی دستت تو دستم بود خدا رو شکر کردم و ازش خواستم هیچ وقت دخترم رو بی حوصله نبینم اخه وقتی تو حوصله نداری عملا تمام حال و حوصله ی منم تموم میشه ازش خواستم هر چی سرماخوردگی و بی حوصلگی مال آیدای نازم هست به من بده من به جاش مریض بشم و همه خوشی ها و شادیهای منم مال آیدا اخه خدا هم میدونه جونم به جونت بنده تب کنی من میمیرم و وجودت آرامش زندگیمه
تو را با تيشه ي عشقم ميان قلبم تراشيدم از آن پس من تو را چون بت پرستيدم
دوستت دارم كمتر از خدا بيشتر از خودم چون به خدا ايمان دارم به تو
احتياج
بی نهایت دوستت دارم