آیدای 23 ماهه
انگار همین دیروز بود روز تولدت روزی که یه نوزاد لپ قرمزی رو روی یه تخت گردون آوردن و گفتن اینم دخترتون سالم و سلامت و اون لحظه یه حس قشنگ و شیرین اما با یه نگرانی سراغم اومد اون موقع ها علت این دلهره رو نمیدونستم ولی حالا میدونم حالا میدونم که اون موقع یه کتاب نانوشته برام اومده و من باید همیشه سعی کنم که اون رو پر از موفقیت کنم و ناکامی هاش رو تا میتونم کمرنگ و کمرنگ تر کنم چون تمام اینا به من بستگی داره و من تمام سعی ام را خواهم کرد ...... و تا بوده این بوده ....... تا امروز که چیزی نمونده خترکم دو ساله بشه و ما شمارش معکوس رو تا رسیدن به دوسالگیش شروع کرده ایم و من مادر این دختر شیطون و پر انرژی تمام این لحظات رو با جان و دلم حسشون کردم اگرچه میدانم ساعات خیلی کمی در کنار فرشته ام حضور دارم ولی دلم همیشه پیشش هست و خواهد بود تمام خاطرات این روزها پر است از عطر قشنگ بودنت کنارمون و اومدی که بشی انگیره هر چه خواستی و هر چی موندن و زندگی کردن تعلق خاطره! تمام خاطرات زندگیم از حضور قشنگ توست و خودت هم اینو میدونی حس قشنگ اولین خنده و حرکت دست و پاهات و خواهش و تمنات حس شیرین اولین گریه و بی تابی و بی قراریت اولین تلاش برای نشستن و راه رفتن و......تا اولین زمزمه های دونفرمون و قهقه های از ته دلمون و همه ا«هایی که برای عاشق کردن من کافی بود
و حالا دیگه دخترکم داره کم کم خردسالی رو رد میکنه و به مرز کودکی میرسه کم کم گریه هاش زودگذر شده و خنده هاش عمیق تر ، کم کم استقلال فکری پیدا کرده و میتونه بگه این لباسو بده بپوشم این و میخورم اونو نمیخورم و تجربه هایی تازه کسب میکنه ،دیگه جملات معنی داره شده ،دیگه وقتی براش کتاب میخونم دوست داره و میگه بازم بخون (اوخی) و کم کم قدمهاش رو کنجکاو برمیداره برای آیندهای مبهم و این آغاز دوسالگی هست .
اینم از این روزای آیدای 23 ماهه به روایت تصاویر
عاشق پستونک
دیروز قبل از رفتن به تولد ملیسا و وحید عزیز
و اینا هم مال چند روز پیشه که رفته بودیم بیرون
و این هم آیدای درسخوان