دلتنگی برای دخترم

به نامت آغاز می کنم که به من اجازه دادی شانزدهمین  ماهگرد دخترم را شاهد باشم

دختر نازم  خودت میدونی به خاطر یه کاری چند روز مجبور شدم تو رو پیش مامان جون بذارم و با بابایی برم تهران ،در راه هر چند ساعت بهت زنگ میزدم و باهم صحبت میکردیم ولی همین که رسیدم تهران انگاری تو هم فهمیدی بایدچند روز تنهایی بمونی آخه  سه روز بعدی دیگه باهام قهر بودی و وقتی گوشی رو میگرفتی و صدای من رو میشنیدی پرتش میکردی و فرار میکردی و اون وقت نمیدونی چقدر من ناراحت میشدم و دوست داشتم زودی پیش تو بیام بخدا اگه دو تا بال داشتم زودی پر میکشیدم 

 روز اول به خودم می بالیدم که برای صحبت کردن با من دست و پا میزنی دلم میخواست بهت بگم اخه دخترم گناه می شد که من رو توی همین حال و هوا رها کردی ؟خب اجازه می دادی این چند روز رو  با همین حس و حال روزگارم رو سپری کنم و به بابایی  فخر فروشی کنم که دخترم برای با من بودن این همه ذوق داره باشه مامانی  از الان با دل بی چاره من می جنگی بعدها می خواهی چه بلائی سرم بیاری

من که همون اول اولا بهت گفته بودم  که تا زمانی که نفس می کشم عاشقتم  دیگه چرا دلم رو می شکنی.................

مامان جون میگفت خیلی دلتنگی کردی و غذا هم نمیخوردی و نارحت بودیشبا هم اصلا نمیخوابیدی  اخه فرشته من ،مجبور بودم برم ،منم اونجا خیلی دلم برات تنگ شده بود شبا وقتی تنهایی میخوابیدم دلم میخواست بزنم زیر گریه اخه اندازه دل یک گنجشنک دلتنگت بودم و همه به راحتی می تونستن بی تابی رو تو چشام ببینن  روز برگشتنم  خیلی دلم میخواست زودی بهت برسم اما جاده کمی خراب بود و شب دیر رسیدیم با این وجودتونخوابیده بودی و منتظر مونده بودی  وقتی همدیگرو دیدیم زودی  دستاتو بالا بردی و بغلت کردم اینقدر خوبه وقتی آغوشم را با حضورت گرم میکنی و این بزرگترین لذت برای هر مادریه وقتی بچشو بغلش میگیره

چند روز غیبت من انگار تو رو  خانمتر و بزرگتر کرده 16 ماه بیشتر نداری اما در غیبت من انگار چند سال بزرگ شده ای

از داشتنت به خودم می بالم عروسکم

 من عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع طپیدن به تو دوست دارم