حرف برخاسته از دل
سلام عشق مامانی
صبحت قشنگ پاییزیت بخیر عزیز دلم
صبح که از خواب بلند شدم برم سرکار تو هم بیدار بودی رفتم برات شیر بیارم بخوری تا بخوابی اما مثل اینکه فهمیدی میخوام برم تو هم کمی اذیت کردی و آخر سر هم تحویلت دادم به بابایی و زدم بیرون نمدونم اون التماس تو چشمات این بود که تو رو هم ببرم تا باهات بمونم کاش زودتر حرف بزنی و اونوقت بهت میگم که عزیزدلم من مجبورم برم سر کار به خاطر آسایش تو تو زندگی و اینکه در اینده راحت زندگی کنی چون همه تلاش و آرزوی من اینه فکر میکنی من اینجا دلم برات تنگ نمیشه مخصوصا روزایی که موقع رفتن تو بیداری و دستاتو به طرفم دراز میکنی که منم ببر و من اونوقت با سختی ازت دل میکنم میدونم تو هم دلت برام تنگ میشه و اون وقت چه سخته وقتی دلم پر میکشه برای دیدنت و ذره ذره وجودم میگن که تو رو میخوان و من نمیتونم ببینمت واونوقت چشامو میبندم تا تو بیای جلوی چشام و من سیر سیر نگات میکنم واونوقته که دلمو خوش میکنم که چند ساعت دیگه میرم خونه و دوباره میبینمش
به ياد داشته باش هر وقت دلتنگ شدي به آسمان نگاه كن .كسي
هست كه عاشقانه تو را مينگرد و منتظر توست .
اشكهاي تو را پاك ميكند و دستهايت را صميمانه مي فشارد تو را
دوست دارد فقط به خاطر خودت، و اگر باور داشته باشي ميبيني
ستاره ها هم با تو حرف ميزنند.
باور كن كه با او هرگز تنها نيستي فقط كافيست عاشقانه به آسمان
نگاه كني