آیدای 5 ساله ما
دنيا براي من يعني تو
يعني همين ساده حرف زدنهايم براي تو
يعني همين نوشتن هاي
گاهي با بغض وگاهي با اشتياقم به خاطر چشمان تو
يعني همين خواب وبيداريهاي پر از رايحه ي تو
دنياي من كوچك شده در قلبم
در نبض جانم
در نفسهايم
روزهاست همسايه ي خوشبختي ام كرده اي
روزهاست ساكن بهشت نگاه تو شده ام
از اين بيشتر؟
از اين بزرگتر چه بايد از دنيا بخواهم؟
وقتي تو در من نشسته اي
وقتي با قلبم يكي شده اي
همين براي ادامه ي نفسهايم ،قشنگ ترين بهانه است
مدتها می گذره از روزی که اومدم و اینجا پست گذاشتمروزهای پر فراز و نشیبی که اومد و ما هم اونها رو گذروندیمخلاصه که سرم اینقدر شلوغ شد که نتونستم بیام و بنویسم انقدر که عشق 5 ساله من یک سال هم گذشت با همه خوبی ها و بدیهاش ، و تو وارد 6 سالگی شدی به همین زودی گذشت .یاد حرف بزرگترهایی که می گن : چشم به هم بزنی می بینی بزرگ شده افتادم چه زود گذشت ....
دختر گلم امسال پیش دبستانی میره و ما پر از ذوق و شوق آیدای عزیزم نمیدونی چه حس قشنکیه وقتی میبینی عشق زندگیت داره کم کم بزگ میشه و رشد میکنه . تایم مدرسه از 8 صبح تا 12 ظهر هست و هفته ای دو روز هم کلاس زبان داریم با اینکه حجم درگیری های دختری خیلی بالاست ولیامیدوارم خوب از پسش بر بیای هر روز که من باید ساعت 6 از خونه بزنم بیرون و آیدا بره خونه مامان جون تا با دایی جون صبح ساعت 8 برن مدرسه بعد هم که 12 مامان جون و یا باباجون عزیز باید زحمت آوردنش رو بکشن که همیشه و تا ابد مدیونشون خواهیم بود و من هم که ساعت 4 خانه هستم عزیزکم میدانم این حجم درگیری برای دختر 6 ساله ام زیاد هست ولی چاره ای جز این نداریم ماهکم
اینم ناهار اولین روز مدرسه به پیشنهاد دختری
اینم هدایای اولین روز آیدا از طرف بابجون و مامان جون و خاله جون و دایی جون
ﺧﺪﺍﯼ ﻗﺸﻨﮕﻢ
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ...
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ دخترم باشد