آيداآيدا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

آیدا

جانم فدای جان تو

1392/12/25 13:08
1,185 بازدید
اشتراک گذاری

دختر داشتن یعنی کمدی پر از دامن های رنگی چین چینی

دختر داشتن یعنی اتاقی پر از عروسکای ریز و درشت که هروقت میری تو اتاق یه تیکه اش بره زیر پات و نفست ببره

دختر داشتن یعنی یه میز توالت کوچولو پر از کش های رنگی رنگی

دختر داشتن یعنی رنگ زندگیت صورتی و بنفش

دختر داشتن یعنی پچ پچ های آخر شب مادر و دختری توی یه تخت کوچیک

دختر داشتن یعنی لاک های رنگی

دختر داشتن یعنی رقص ، قر ، خنده های از ته دل ، موهای بلند ، دامن های زیبا ، کمد پر از لباس ، ناخن های لاک زده ، عروسکهای ریز و درشت ، میزتوالت پر از گل سر و گوشواره و ....

دختر داشتن یعنی عشق در یک کلام

( مطلب بالا از یه نویسنده دیگه بود با اجازه از نویسندش )

چقدر این روزها کم برات نوشته م ، قبلا هر ماه از شیرین کاریهات و از شیطنهات مینوشتم الان هم  نه اینکه حرفی برای گفتن نباشه نه ، احساس میکنم روزها کوتاه و کوتاهتر شده اند و من وقتی برای نوشتن ندارم ... شیطنت های این روزهایت به قول خودت بزرگ شدنهایت و کارهای جدیدت اینقدر زیاد شده که وقتی از سرکار برمیگردم فقط و فقط تا آخرشب مشغول جمع کردن آنها هستم دیروز گفتی مامان میدی ظرفا رو بشورم  اولش گفتم نمیشه بلد نیستی کثیف میشه همه جا  ولی از شما اصرار بود و اصرار  که بالاخره من قبول کردم که امروز ظرفا رو خودت بشوری کلی ظرف شستی فدای دستهای کوچولوت بشم بعد هم تا  آخر شب من مشغول شستن مجدد اونا بودم

بازیهای مورد علاقه  آیدا

آرایشگاه بازی

عاشقه اینی که یکی بشینه وتو  هر بلایی که دلت میخواد سر موهاش بیاری.اگه هیچی بهت نگم چند ساعت همینکار رو ادامه میدی و از هر ابزاری که دم دستت باشه برای شینیون موی زن و مرد! استفاده میکنی برای باباجون ( بهترین و دوست داشتنی  ترین هم بازی آیدا ) روسری میبندی و کش میزنی رو موهاش و بعد میزنی زیر خنده موهای منو با قیچی میبری و میگی مامان ببینم و بعد هم چشمای من که گشاد شدن کی این کار و کردی و خنده هر دوتامون و قلقلک تو  وبعد هم نوبت خودت میشه یعنی تو بشینی و من ساعتنها باید آرایشت کنم از رنگ موی صورتی گرفته تا ......

خاله بازی

که البته میدونم مورد علاقه تمام دختر بچه ها س و تو هم از اون مستثنی نیستی

و بازی  مغازه مغازه

کل وسایل تو کمد از لباسات گرفته تا گیره و کش سر هم یا تو کیف های پلاستیکی هستن مثلا فروخته شدن به من بیچاره که باید همشو بذارم تو کمد یا روی تخت ، تاب ،مبل و .... برای فروش گذاشته شدن که در اخر هم باز به عهده خودم هست که باید جمعشون کنم

و قایم موشک بازی و توپ بازی هم که هر روز جزء برنامه روزانه مون هست  

اینروزها خیلی پرخاشگر شدی و بعضی اوقات خیلی سخت حرف گوش میکنی .یا اینکه هر چیزی که دست کسی ببینی میری ازش میگیری و اگه بهت ندیم گریه میکنی.میدونم که توی این سن این رفتارها خیلی غیر عادی نیستن ولی بعضی وقتها از توانمون خارج میشه  و دعوات میکنیم  مثلا روز جمعه  از صبح تا ساعت 9 شب  فقط کارتون دیدی خودش هم تو ولوم 100 تلوزیون  که فکر میکنم چند همسایه اون ورتر هم صدای تلوزیون ما رو میشنیدند  هر چقدر هم بگی عزیزم کم کن  کو گوش شنوا  آخر سر هم یا باید باطری ها رو سر و ته کنیم نتونی صداش و زیاد کنی و یا باید بزنیم یه کانال دیگه  مثلا خبرها رو گوش کنیم یا فیلم ببینیم که با داد و بیداد و گریه تو مواجه میشه و اعصاب خوردکنی ما و در نهایت به اینکه شما بدی و من شما رو دوست ندارم چون نذاشتین من کارتون ببینم  

برنامه هر شبمان موقع خواب

از عصر که هوا تاریک میشه شروع میکنی من نمیخوام بخوابم چرا شب شد چرا خورشید خانم نمیاد و هر روز از من توضیح اینکه چرا خورشید رفته پشت کوهها چرا نیست وچرا باید سروقت بخوابی  تا بزرگ شوی

میگی  مامان حاطیه جونم  دستاتو بده به من بخوابیم تا دستاتو نگیرم بغض میکنی و خوابت نمیبره   ( یعنی هر موقع از شب هم بیدار بشی باید دستامو بگیری تا بخوابی )  و من چقدر هر شب سرخوش میشم  با این دستای کوچولو و ظریف و خدا رو شکر میکنم از اینکه مادر دختری شدم مهربان و دوست داشتنی و اینکه چه معامله قشنگیه بین مادر و دختر که دستهای من آرامت کنه تا بخوابی و نفسهای تو آرام جانم باشد و مهری بر تمام خستگیهای روزانه ام  و اینکه چطور گرمای نفسهای دختری  یا بهتری بگم فرشته ای 4 ساله گرمم میکند و وجودم را پر از آرامش 

 

 

یه مسافرت کوچولو و  پیدا کردن یه دوست قدیمی ( سولماز )

توی هفته ای که گذشت   رفته بودیم مسافرت ( شهرهای ترکیه )  خیلی خوب بود و خوش گذشت  وقتی که برمیگشتیم از شهر مرزی ماکو رد میشدیم یه دفعه یاد دوست دانشگاهم افتادم به بابایی از خاطراتمون تعریف کردم که چقدر باهم خوب بودیم و یه چند باری هم سولماز عزیز خونمون اومده بود   البته به یادش بودم و از دوستای مشترکمون تو دانشگاه سراغشو گرفته بودم و میدونستم دوست خوبم ازدواج کرده و رفته باکو ( کشور آذربایجان)  بعد که رسیدیم خونه فرداش رفتم اینترنت و با یه سرچ دوستم و پیدا کردم و دختر گلش رو هم دیدیم عین خودش ماه و دوست داشتنی ، زیبا  و ملوس .

وقتی عکسای دوستم رو دیدم خیلی خیلی خوشحال شدم  مثل اینکه دارم از نزدیک میبینمش  بعد هم باهم صحبت کردیم و از هم و زندگیمون گفتیم

از اینکه دیددمت خیلی خوشحالم سولماز عزیزم .

 

 خیلی طولانی شد،اما خیلی از شیرین کاریهات و شیطنت هات  هم نگفته موند

 

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

سانیا
17 آذر 92 22:33
وای وای اینو ببین چه ناز و خوشگل، بزرگ شده کلی این عکس اولی عالیه واسش اسفند دود کن خاطره جون Fadat sham azizam to lotf dari golam
tidea
3 دی 92 17:43
سلام دوستم عزیزم خونه نومبارک مسافرت هم که حسابی خوش گذشته گل دختر هم که ماشاله بزرگ شده خانم شده
غزل (مامان هستي)
2 بهمن 92 13:32
سلام عزيزم هميشه به خوشي منزل نو مبارك پيش ما بيا
مامان آراد(خاطره)
18 فروردین 93 22:01
فرا رسیدن نوروز باستانی، یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید جم بر همه ایرانیان پاک پندار، راست گفتار و نیک کردار خجسته باد . . .
khatereh
22 مرداد 93 15:23
ey jan be in malosak ممنونم خاطره عزیز
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیدا می باشد