آدم برفی
اولین آدم برفی آیدا
پس از چند وقت وبلاگ دخترمو آپ کردم نمیدونم چرا بعضی وقتها تنبلی میکنم و گاهی هم میخوام وبلاگمو حذف کنم و دیگه چیزی ننویسم ولی امروز بازم تصمیم گرفتم برات بنویسم اخه عکسات اینقدر قشنگ بودن که دوست داشتم برات اینجا هم بذارم بابایی از سفر اومد و ایدا رو با هدیه هایی که براش آورده بود خوشحال کرد البته بیشترین خوشحالیش مال خوردنی هاش بود و بعد از چند روز از آمدن بابا هم برف سنگینی بارید و هوای اینجا رو خیلی سرد کرد بطوریکه الان که دارم برات مینویسم هوای آذربایجان -20 هست روز پنجشنبه از صبح یه برف درست و حسابی اومد و زمین لباس عروس تنش کرد و تو هی بهم میگفتی مامانی ( اخه وقتی تقاضایی ازم داری میشم مامانی ولی بعد میشم خاطره خانم )بیا بریم برف بازی و منم میگفتم بذار تموم بشه میریم و خلاصه فردا صبح دیگه نتونستم مقاومت کنم وبا وجود سردی هوا با ملیسا و مامان مهربونش رفتیم حیاط واست آدم برفی درست کردیم و تو کلی خوشحال شدی و میگفتی حاطیه ( خاطره ) دوست دارم الهی قربون دل کوچیکت بشم که اینقدر خوبی و با یه آدم برفی و برف بازی هی قربون صدقه من میرفتی منم بهت قول دادم یه بار دیگه برف اومد بریم بیرون و بازم برات آدم برفی درست کنم
آیدا و ملیسای نازنین
آیدا در حال آوردن شاخه برای دستای آدم برفی