مسافرت بابا
آیدای نازنینم سلام
چند روزه به قول تو علیسا بابا رفته مسافرت و ما خونه مامان جون هستیم و چون مسافرت بابا خارج از کشور نمیتونیم خیلی باهاش تماس بگیریم و هر وقت دل کوچولمون تنگ شد با بابایی صحبت کنه و البته بابایی واسه کار رفته و نمیتونه همش به تلفن های ما جواب بده
دیشب ساعت سه از خواب بیدار شدی و گفتی باید بریم پیش بابا هرچقدر خواستیم ارومت کنیم نشد که نشد و تو با صدای بلند گریه کردی من باید برم رو تخت خودم با بابا بخوابم کل خونه رو گذاشتی رو سرت و داد میزدی دایی جون و باباجون هم از خواب بیدار شدن که چرا آیدا کوچولو گریه میکنه و با کلی قول و قرار تونستیم تو رو بخوابونیم البته مامان جون قول داده امروز بریم خونه خودمون بخوابیم تا شما راحت باشی فدای همشون بشم که هیچ وقت دلشون نخواسته ما نارحت بشیم اینقدر تو رو بردن گردش این چند روز که مبادا آیدای کوچولوی خونشون به قول باباجون آهوی خونشون دلش تنگ بشه آخه آیدا باباجونون آهو بالاسیدی
پدر و مادر عزیزم از هردوتون بخاطر زحماتتون ممنونیم
بعداً نوشت:
بالاخره آیدا با بابایی روز چهاشنبه ساعت 5 صحبت کرد و کلی خوشحال از اینکه صداشو شنیده و اول از همه پرسید برام نینی(شیرینی ) گرفتی و بابا هم گفت برات کلی چیز گرفتم و تو هم گوشی رو پرت کردی و گفتی پس خداحافظ و ما کلی به کودکی و دنیای کوچیکت خندیدیم