آيداآيدا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

آیدا

ادامه سرما خورگی گلم

سلام عشق مامانی نمیدونی این چند روز چی کشیدم عزیزم  وقتی یکشنبه از سر کار رفتم خونه مامان جون کنم آیدا به شدت حالش بده و اسهال و استفراغ داره بردمت دکتر گفت باید تو خونه بهش برسی 5 روز این ادامه داره نمیدونی چقدر گریه کردم یک ساعت تمام برات گریه کردم اخه گناه داری دلم نمی اومد تو رو تو این حال ببینم شب هم که خیلی بد شدی به خاله لیلا زنگ زدم گفت بیا ببریم بیمارستان صبح که رفیم بیمارستان خانم دکتر گفت که آب بدنش تموم شده و باید سرم وصل کنی بازم من شروع کردم به گریه کردن وقتی خاله لیلا تو رو  از من گرفت و گفت بیرون اتاق باشم تا  بتونن بهت سرم وصل کنن تو خیلی گریه کردی و نگاهت پر بود از تنهایی و ترس حاضر بودم نصف عمرم رو ...
21 آذر 1390

سرماخوردگی عروسکم

سلام زندگی مامانی صبحت بخیر عزیزم گل مامانی بازم سرماخورده هم سرماخورده هم یه مریضی دیگه که عمو دکتر گفت ویروسی دیروز که میخواستم بیام سر کار هر چی خورده بودی یهو بالا آوردی خلی دلم برات میسوزه اخه گناه داری دیروز داشتم وقتی تو خواب نگات میکردم میگفتم خدایا هرچی مریضی آیداس، من بگیرم هر چی شکمش درد میکنه ،شکم من درد کنه مگه نمیشه من مامانشم نمیتونم ببینم عشق من داره اینطوری گریه میکنه اخه دلم براش کباب میشه دکتر هم گفته نبریمت بیرون باید چند روز خوب استراحت کنی اخه من چطوری تو رو نبرم بیرون وقتی صدای  عزاداری میشنوی زودی میگی دست دست همون دسته خودت هم سینه میزنی میگی زودی بیریم بیرون تا تو دسته  ببینی(خد...
21 آذر 1390

دلتنگی برای دخترم

به نامت آغاز می کنم که به من اجازه دادی شانزدهمین  ماهگرد دخترم را شاهد باشم دختر نازم  خودت میدونی به خاطر یه کاری چند روز مجبور شدم تو رو پیش مامان جون بذارم و با بابایی برم تهران ،در راه هر چند ساعت بهت زنگ میزدم و باهم صحبت میکردیم ولی همین که رسیدم تهران انگاری تو هم فهمیدی بایدچند روز تنهایی بمونی آخه  سه روز بعدی دیگه باهام قهر بودی و وقتی گوشی رو میگرفتی و صدای من رو میشنیدی پرتش میکردی و فرار میکردی و اون وقت نمیدونی چقدر من ناراحت میشدم و دوست داشتم زودی پیش تو بیام بخدا اگه دو تا بال داشتم زودی پر میکشیدم   روز اول به خودم می بالیدم که برای صحبت کردن با من دست و پا میزنی دلم میخواست بهت بگم اخه د...
9 آذر 1390

خرید تاب و اسباب بازی برای آیدای گلم

  به نام آنکس که زیبایی رو به تو هدیه کرد سلام ملوسم  صبحت بخیر امروز هم هوا مثل روزای قبل گرفته هست مواظب خودت باش عسلم دیروز با بابایی رفتیم برات خرید کردم یه تاب خوشگل ،یه تشت بادی که میخوام برات پر از توپ کنم تو باهاشون بازی کنی و یه دلفین که رو سرش توپ داره و با آهنگ میرقصه خیلی مبرکت باشه و تو کلی هم ذوق زده شده بودی تا ساعت 11 شب باهم تاب تاب عباسی بازی کردیم دست بابایی درد نکنه کاش یه تاب بزرگ هم بود برای خودم میخریدم اخه با ذوق کردنهای تو منم ذوق زده بودن ولم میخواست (اب عبوسی)کنم  به قول تو . و به قول مامانی یه خندیدن تو کافی بود خرجش می ارزید به یه خندیدن تو از اینکه تو رو دارم خدا رو بی نهایت شاکرم هر...
14 آبان 1390

دختر گلم

سلام مونس شبها و روزام سلام مونس تنهایی هام صبح سرد پاییزیت بخیر خوبی گلم دیروز تو کامپیوتر داشتیم دو تایی باهم عکسا و فیلمهات رو میدیدم هر عکسی که برات گذاشتم و یا هر فیلمی که از خودت دیدی عکس العمل نشون دادای به فیلمهای دوران دو ماهگی و سه ماهگیت که نگاه میکردیم میگفیته به به  یعنی همون نی نی ، دیروز که داشتم به فیلمهات و عکسات نگاه میکردم دیدم  شدی تمام دنیای من و بابایی آخه تا قبل از به دنیا اومدنت هیچ وقت فکر نمی کردم که به ایناندازه تو رو دوست داشته باشم ولی حالا حالا بی نهایت دوستت دارم  قربونت برم با اون به به گفتنت اخه تازگیها دامنه لغاتت هم گسترده شده مثلا میگی آچ یعنی همون بازکن یا وقتی صدات میکنم میگی بد...
8 آبان 1390

شیطنتهای شیرین آیدا

سلام نفسم خوبی دختر نازم وقتی میگم دخترم قند تو دلم آب میشه دیروز تو خونه خیلی شیطنت کردی اما من فقط بهت میخندم اخه بچگیه و عالم زیبای اون وقتی بزرگ شدی میفهمی چی میگم دنیای شما با دنیای ما فرق میکنه روز به روز که بزرگ شدی خودت همه چیزو درک میکنی دنیای بچه ها خیلی قشنگ و پاکه و ای کاش دنیای ما بزرگتر ها هم مثل دنیای شما مثل شیشه بود که میتونستی بفهمی 1لحظه دیگه پشتش چی هست خیلی دوست دارم عزیزم چون وقتی کنارت هستیم همیشه شادیم  و این شادی را مدیون حضور گرم تو هستیم     ...
3 آبان 1390

حرف برخاسته از دل

سلام عشق مامانی صبحت قشنگ پاییزیت بخیر عزیز دلم صبح که از خواب بلند شدم برم سرکار تو هم بیدار بودی رفتم برات شیر بیارم بخوری تا بخوابی اما مثل اینکه فهمیدی میخوام برم تو هم کمی اذیت کردی و آخر سر هم تحویلت دادم به بابایی و زدم بیرون نمدونم اون التماس تو چشمات این بود که تو رو هم ببرم تا باهات بمونم کاش زودتر حرف بزنی و اونوقت بهت میگم که عزیزدلم من مجبورم برم سر کار به خاطر آسایش تو تو زندگی و اینکه در اینده راحت زندگی کنی چون همه تلاش و آرزوی من اینه فکر میکنی من اینجا دلم برات تنگ نمیشه مخصوصا روزایی که موقع رفتن تو بیداری و دستاتو به طرفم دراز میکنی که منم ببر و من اونوقت با سختی ازت دل میکنم میدونم تو هم دلت برام تنگ میشه و ...
27 مهر 1390

عکسای عسلکم که تو آتلیه گرفتیم

عسلکم ،ملوسکم اینا عکسای یک سالیگته که تازه آماده شد منم زودی برات گذاشتم  تو همه عکسا گریه کردی و نذاشتی لباسات رو هم عوض کنم باشه میذاریم به حساب بچگیت انشا....که بزرگ شدی و خانم شدی  سال دیگه ازت عکسایی میگیریم که توشون بخندی و با خنده هات دلمو آب کنی فدای گریه هات و خندهات بشم ...
24 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیدا می باشد