آيداآيدا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

آیدا

فرشته شادی آور زندگیمون آیدای 21 ماهه

سلام ملوسکم  ماماني شما الان وارد بيست و یک  ماهگي شدي و هر روز از روز قبل شيرين تر ميشي ، عزيزكم اگر بگذريم از تمام شيطنت هات و تمام خرابكاريهات  ، ماماني واقعا دوستت دارم بايد اعتراف كنم كه خيلي از روزها هم بابت این همه شلوغ کاریت ها كم ميارم تو این روزا کلی باهم بازی میکنیم بازی جورچین بازی رنگها و تو خیلی از رنگها رو میشناسی و اسمشون رو میگی باهم کتاب میخونیم و چند روز هم هست که باهم انگلیسی تمرین میکنیم و تو چند کلمه رو میتونی تلفظ کنی دامنه لغاتت هم زیاد شده و خیلی خوب مفهوم حرفاتو میفهمیم عاشق پارک هستی و هر وقت میریم اونجا با گریه برمیگردیم خونه .بعضی وقتها هم خیلی لجباز میشی و هر کاری دلت بخواد انجام میدی البته ...
4 ارديبهشت 1391

کوتاه کردن موهای دختر گلم

سلام صبحت بخیر عزیزم خوبی عزیز دل مامانی  چند روز پس از عید دیدنی تصمیم گرفتیم موهاتو کوتاه کنبم اخه نمیذاشتی گیره بزنیم میرفت تو چشات و اذیت میشدی و مامان جون و عمع نرگس بردنت ارایشگاه و موهات کوتاه شد تو هم اینقدر دخمل خانمی بودی که اصلا اذیت نکردی و اروم نشستی تو بغل مامان جون و موهات کوتاه شد مبارکت باشه عزیزم ولی دیگه کوتاهشون نمیکنم بعدش هم بردیمت پارک کلی بهت خوش گذشت الانم هم هر روز میگی پارک پارک فدای دختر نازم بشم   ...
19 فروردين 1391

پایان سال 1390

سلام به فرشته کوچک من سلام به تو و به دنیای شیرین کودکی ات سلام به پاکی فطری ات و سلام به تو با تمام خوبیهایت ببخش عزیزکم  که  چند وقته  وبلاگتو آپ نکردم نه این که حرف برای نوشتن نبوده نه اینکه فرصت نوشتن پیدا نشده باشه نه ، هم حرف بوده و هم فرصت  اما وقتی احساس می کنی حرفای تکراری می نویسی دیگه خودت روت نمیشه بیای بنوسی وقتی همه ی حرفام به دلتنگی ختم میشه احساس می کنم ارزشش برای گفتن و نوشتن کم میشه همیشه دوستت دارم  و همیشه دلم برات تنگه  برام هیچ حسی شبیه تو نیست دوستت دارم"همین.انگار توی این جمله یه فرهنگ لغت نهفته شده.فرهنگ لغتی که به همه سوال های زندگی من و تو جواب می ده &nb...
28 اسفند 1390

ســـــــــــــــــــلام جيگر طلاي خودم

صبح سر زمستونیت بخیر عزیزم از وقتی رسیدم سرکار احساس کردم دلم گرفته خودمو مشغول کردم دیدم نمیشه حس کردم دوریت امروز برام سخت شده حس کرم فقط تو رو میخوام خب اخه حق دارم دلم برات تنگ بشه چون هر روز نسبت به روز قبل بزرگتر و خوشگل تر و خانمتر میشی این روزا هی میگی مامانی  و میپری تو بغلم انگار تمام خوبیهای دنیا رو بهم دادن  میدونم که نمیدونی وقتي اينهمه عشق كه نثارم مي كني ......... منو مي بري به آسمونها به اونجايي كه هيچكس و هيچ چيزي نمي تونه ببره منو وقتی بهت میگم مامانی قشنگه میگی ایه (آره) میگم کجاش قشنگه صورتمو نشون میدی دستامو نشون میدی و زودی بوسم میکنی چند روزه که با این کارات منو غرق احساس کردی یه احساس خوب ،احسا...
17 بهمن 1390

هیجدهمین ماه آفرینش

سلام پرنسس مامان امروز دختر گلم وارد هیجده ماهگی شدی یعنی یک سال و نیم از زندگیت گذشت هر روز شیرین تر و قشنگ تر از روز قبل میشی و زندگی ما رو هر لحظه شاد و شادتر میکنی فردا هم قراره ببریمت برای واکسن ١٨ ماهگی و این کابوس هم تموم بشه این گلها هم برای ماهگردت عزیزم و بالاخره کابوس واکسن ۱۸ ماهگی رسید خدا رو صدهزار مرتبه شکر همه چیز بخیر گذشت البته یکم سخت بود  روز اول بعد از ظهر نتونستی راه بری ولی دخترم  اونقدر شجاعه که همه چی رو پشت سر گذاشت و دیروز هم یه کوچولو پاتو میکشیدی ولی همه چی تموم شد و با موفقیت این مرحله از زنگی گلم هم پشت سر گذاشتیم   قد : ۸۲ سانتی متر وزن : ۱0 کیلوگرم دورسر: ۴7 سا...
1 بهمن 1390

سالگرد عقد بابایی و مامانی

سلام خوشگلم صبح سرد زمستونیت بخیر امروز سالگرد ازدواج من و بابا هست ولی 7 سال پیش(19 دیماه 83) این روز خیلی سردتر بود و یخبندان که ما باهم عقد کردیم 7 سال است که با بابایی داریم زندگی میکینم به سر و کله هم زدیم ،آشتی کردیم و...... اما از وقتی خدای مهربون تو رو به ما داد زندگیمون  خیلی خیلی خوب شده عاشقانه تر شده اخه بابایی عاشق بچه هاست دیگه هیچ کس نمیتونه با حرفهای غیر مربوط و بی ربطش خونمون و بلرزونه و ما سه تایی با خیال راحت میشینیم دور هم و با هم خوش میگذرونیم عزیز من زندگی خیلی خیلی سخته مخصوصا وقتی زندگی مشترکی رو با یه جنس دیگه شروع کنی سخت است ولی من سعی کردم بابایی رو درک کنم هر چه در توان داشتم برای حفظ زندگیمون ا...
20 دی 1390

سه هفته تاخیر

سلام عروسکم سلام عشق من خیلی وقته که به وبلاگت سر نزدم خودت میدونی اخه کمی کسالت داشتم (ولی همانقدر که به فکر خودتم به فکر وبلاگت هم هستم ) ولی خدا رو شکر با مهربونی های تو با بوسه گاه و بیگاهت خیلی زود خوب شدم قربون اون قلب مهربونت برم تا میگفتم مامانی اوخ شده زودی میپریدی بغلم و بوسم میکردی شب هم وقتی برای خوردن شیر بیدار میشدی زودی بوسم مییکردی و نازم میکردی فدات بشم تو خواب هم فکرت پیش من بود این بود که من زود خوب شدم اخه باید به خاطر تو قوی باشم همیشه دوست دارم یه مادر خوب باشم و از خدا میخوام این توانایی رو به من بده که بتونم مادر خوبی برات باشم امروز که بعد از سه هفته سر کار اومدم صبح کلی گریه کردی برای منم جد...
18 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیدا می باشد