آيداآيدا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

آیدا

اولین پست سال 1395

مادر شدن حس عجیبیه، انگار از روی که گفتن مادر شدی جادو شدم وقتی یه نقطه تپنده کوچولو رو نشونم دادن و گفتن اینم از بچه شما ، دستم رو روی شکمم گذاشتم و با تمام وجودم حست کردم و با خودم گفتم از الان باید قوی باشم باید با جان و دل محافظت کنم از موجود کوچولوی زیر پوستم که یه دفعه با حضور قشنگش مادرم کرد هر روز که گذشت و تو بزرگتر میشدی احاساساتم , عشقم هم قویتر شد به تویی که نمیدانستم چه شکلی خواهی شد ،چشای قشنکت ،گوشهایت ،دهانت و.... از همان روزها بود که نگرانت شدم چرا تکون نمیخوری،چرا لگد نمیزنی،و.... دیگر از همان روزها بود که همه چیز به یکباره عوض شد حسم،نگاهم،صبرم همه چیز به یکباره خودشو بهم نشون داد مادر که شدم مهربانترشدم،دل نازکتر شد...
11 فروردين 1395

تصاویر

دختری دارم شبیه آفتاب با چشمهایی که همه دنیا را زیبا می بیند عاشقانه زندگی می کند... تنفر برایش بی معنا است ... مهربانی را یادش می دهم ... اعتماد را هم ... یادش می دهم همه دنیا را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند نمی گویم دخترم بترس از مردها می گویم بترس از گرگها مردها که گرگ نیستند... پدرت فرشته ای است که روزی نگذاشت تنها بمانم ... دختری دارم شبیه به خودم اما بسیار قوی تر بسیار بخشنده تر بسیار مهربان تر   ایدا در حال خوردن سیب زمینی کبابی...
13 آبان 1394

آیدای 5 ساله ما

دنيا براي من يعني تو يعني همين ساده حرف زدنهايم براي تو يعني همين نوشتن هاي گاهي با بغض وگاهي با اشتياقم به خاطر چشمان تو يعني همين خواب وبيداريهاي پر از رايحه ي تو دنياي من كوچك شده در قلبم در نبض جانم در نفسهايم روزهاست همسايه ي خوشبختي ام كرده اي روزهاست ساكن بهشت نگاه تو شده ام از اين بيشتر؟ از اين بزرگتر چه بايد از دنيا بخواهم؟ وقتي تو در من نشسته اي وقتي با قلبم يكي شده اي همين براي ادامه ي نفسهايم ،قشنگ ترين بهانه است   مدتها می گذره از روزی که اومدم و اینجا پست گذاشتم روزهای پر فراز و نشیبی که اومد و ما ه...
4 مهر 1394

فرشته زمینی ما 4ساله شد

میشــــه اسـم پاکتو رو دل خـــــدا نوشت  میشه با تو پر کشید تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم نازتو رو تن گلهــــا کـشید روز 28 تیر ماه ، نفس من ، عشق من ، امید حیات من چهارمین سال تولدش رو پشت سر گذاشت. دخترم یکسال هم بزرگتر شده و حالا با اینکه نسبت به سال پیش شیطون تر و شلوغتر شده خیلی از مسائل رو درک میکنه ،نازتر و عاقل تر شده و در جمع خیلی اروم و خوش برخورد .  خدایا ازت ممنونم به خاطر بودنش ، به خاطر سلامتیش ،به خاطر قشنگ ترین حس دنیا که به من دادی . (حس عاشقی ، حس بودن ،حس زندگی و حس ناب مادر شدن) امسال جشن تولد آیدای نازم رو چند...
27 مرداد 1393

اولین پست سال 1393

به نام یزدان پاک بعد از تقریبا 2 ماه از شروع سال 93 اومدیم تا وبلاگمون رو آپ کنیم  تو این مدت ناگفته های زیادی اومدند و رفتند . نه این که نخوام برات ثبتشون کنم  ،نه . اتفاقا دلم خیلی هم  برای نوشتن تنگ شده بود  امایا وقتش نبود یا به قول بعضی ها  (حسش) که در من هر دوش هم صدق میکنه  . سال 1393 هم آمد و  عشق زندگیمون چهارمین بهار زندگیش رو  تجربه کرد خدایا شکرت شکرت که هستی که هوامون رو داری . مسافرت به آیدا کوچولومون قول داده بودیم بعد از زمستون میبریمش مشهد. عید که اومد پاشو تو یه کفش کرد که باید بریم و ما هم طبق معمول تسلیم شدیم و عشقمون رو بردیم دیدن امام رضا .رسیدیم اونجا میگه من ال...
28 ارديبهشت 1393

پایان سال 92

مهربانم اي خوب   ياد قلبت باشد،  يک نفر هست که دنيايش را  همه هستي و رويايش را  به شکوفايي احساس تو پيوند زده  و دلش مي خواهد  لحظه ها را با تو به خدا بسپارد  مهربانم اي خوب  يک نفر هست که با تو  تک و تنها با تو   پر انديشه و شعر است و شعور  پراحساس و خيال است و سرور  مهربانم  اين بار ياد قلبت باشد  يكنفر هست که با تو  به خداوند جهان نزديک است  و به يادت هر صبح  گونه سبز اقاقي ها را   از ته قلب و...
25 اسفند 1392

جانم فدای جان تو

دختر داشتن یعنی کمدی پر از دامن های رنگی چین چینی دختر داشتن یعنی اتاقی پر از عروسکای ریز و درشت که هروقت میری تو اتاق یه تیکه اش بره زیر پات و نفست ببره دختر داشتن یعنی یه میز توالت کوچولو پر از کش های رنگی رنگی دختر داشتن یعنی رنگ زندگیت صورتی و بنفش دختر داشتن یعنی پچ پچ های آخر شب مادر و دختری توی یه تخت کوچیک دختر داشتن یعنی لاک های رنگی دختر داشتن یعنی رقص ، قر ، خنده های از ته دل ، موهای بلند ، دامن های زیبا ، کمد پر از لباس ، ناخن های لاک زده ، عروسکهای ریز و درشت ، میزتوالت پر از گل سر و گوشواره و .... دختر داشتن یعنی عشق در یک کلام ( مطلب بالا از یه نویسنده دیگه بود ...
25 اسفند 1392

اسباب کشی و خونه نو

عشق من میدونی کدوم روز بهترین  روز من بود و اون رو ز  چقدر خوشبخت بودم    همون روزی که خدای بزرگ تو رو تو آغوش من گذاشت تا آرام جانم باشی و نفس زندگی مان آرام من تقریبا دو هفته  ای هست که به خونه جدید اسباب کشی کردیم   اتاقت رو از اتاق خودمون جدا کردیم  و   تو تنها میخوابی و گاهی هم نصفه شبا میای که خاطره پاشه بریم پیشم بخواب  و اونوقت دوتایی میریم اتاق تو و تو بغل هم میخوابیم  این روزا خیلی خوبه  و میدونم که تو زودی بزرگ میشی و   این روزا هم تو خاطراتمون میمونه روزای قشنگی که هیچ وقت فراموشمون نمیشه  این روزا وقتی از خواب بیدار میشی گریه میکنی  که...
30 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آیدا می باشد